کد مطلب:139264
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:183
اهل بیت در کاخ یزید
یزید گفت تا سر مبارك امام را در طشتی زرین بنهادند و به دستارچه ای [1] از حریر بپوشیدند و پیش دست او بنهادند و بدین بیت از گفته عبدالله زبعری تمثل [2] كرد:
لیت اشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل [3] .
و از گفته ی خود بیتی چند بر آن مزید كرد:
لو رأوه لاستهلوا فرحا
ثم قالوا یا یزید لا تشل [4] .
لست من ندف ان لم انتقم
من بنی احمد ما كان فعل [5] .
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء و لا وحی نزل [6] .
قد اخذنا من علی ثارنا
و قتلنا الفارس اللیث البطل [7] .
و قتلنا القرن [8] من ساداتهم
و عدلناه ببدر فاعتدل [9] .
هند دختر عبدالله بن عامر، هم آغوش یزید، از پس پرده این سخنان بشنید و او در حسن و جمال، به كمال بود و یزید به دیدار او بسی مشعوف؛ ردائی بخواست و بر سر كشید و بیرون دوید بر سر مبارك امام نگریست و آواز به گریه بلند كرد و گفت: بر فاطمه دختر رسول خدای بسی گران بود كه سر حسین فرزند دلبند او بر این صفت پیش روی تو گذاشته باشد. كاری كردی كه به نفرین خدای و رسول، سزا گشتی و به خدای كه از این پس تو را بر من حقی نباشد و مرا با تو نبایست بود. ویل لك! به چه روی در روی رسول خواهی نگریست كه پسر او و فلذه ی [10] جگر او را بر این صفت كشته باشی؟ یزید گفت: ای هند! این سخن بگذار كه این كار من نكردم و بدان رضا ندادم. این كار عبیدالله زیاد كرد و مرا بدنامی اندوخت كه عار و عوار [11] آن به سالها باقی خواهد بود.
و شمر در آمد و این ارجوزه می خواند:
املا ركابی فضة و ذهبا
انی قتلت السید المهذبا [12] .
قتلت خیر الناس أما و ابا
و اكرم الناس جمیعا حسبا [13] .
یزید خشمگین بدو نگریست و گفت: چون او را به پدر و مادر بهترین مردم همی دانی، پس چرا بكشتی؟
گفت: از امیرالمؤمنین جایزت همی خواستم.
یزید او را براند و گفت: باز گرد كه تو را پیش من جایزتی نخواهد بود كه من به
كشتن حسین راضی نبودم و بدین چند بیت تمثل كرد: [14] .
تفلق هاما من رجال اعزة
علینا و هم كانوا اعف و اصبرا [15] .
و اكرم عندالهل منا محلة
و افضل فی كل الامور و افخرا [16] .
قضارا [17] جالوت كه حبری از احبار یهود بود، آنجا حاضر بود. چون این حالت بدید، آن سر بشناخت گفت: باز گویید به چه جرم پسر پیغمبر خویش بكشتید؟
یزید گفت: حسین مردم را به طاعت خویش خواند و خلقی بدو گرویدند. بفرمودیم تا والی بصره و كوفه، عبیدالله بن زیاد با او در انداخت و فیروز گشت و او را بكشت و آتش این فتنه خاموش كرد.
جالوت گفت: نفرین باد شما را! چه بد ام كه شمایید! پسر پیغمبر خویش می كشید كه او دعوی خلافت می كرد و می خواستی فتنه كند؟! پس از مصطفی كیست كه منصب خلافت بر او شایسته تر بود، از نور دیده و فرزند او! هر آینه میان من و داوود نبی یكصد و سی پدر گذشته و امروز یهود به بزرگی مرا همی ستایند و در خاكپای من میمنت همی دانند و بدان تبرك می جویند، دیروز پیمبر شما گذشته [18] است و امروز بر سلاله ی پاك و فلذه ی جگر او برجستید [19] و بكشتید؟ نیستی و هلاك باد شما و دین شما را.
یزید گفت: اگر رسول نگفته بودی «من قتل معاهدا كنت خصمه یوم القیامة» [20] .
هر آینه تو را بكشتمی كه حشمت ما نگاه نداشتی و بر خلاف ادب سخن زدی.
جالوت گفت: چگونه بینی كه رسول به روز باز پسین، با كشنده ی معاهده ی خصمی كند و كشنده ی فرزند خویش باز گذارد؟ لا و الله هرگز این نكند. آن گاه روی بدان سر مبارك كرد و گفت: فردا در پیش نیای خویش محمد مصطفی، گوه باش كه من گواهی همی دهم كه معبودی بحق، جز خدای سبحانه نیست و محمد بنده ی او و پیمبر اوست.
یزید گفت: اكنون كه بدین دین در آمدی، خون تو روا بود و بفرمود تا سر او برداشتند.
و یزید روی فرا جمع كرد و گفت: این است حسین بن علی كه پیوسته خود همی ستودی و از جد و پدر و مادر خویش می گفتی و بدان فخرها همی كردی و عاقبت جان در سر این سخنان كرد. آری، جد او محمد مصطفی است، صفوت عالم و خیره ی بنی آدم است و مادر او فاطمه دختر رسول است و بتول عذرا؛ ولی پدر او در منصب خلافت با پدر من در انداخت و ظفر، پدر مرا بود و خدای تعالی این منصب بزرگ و رتبت عالی او را ارزانی داشت و اینكه گفتی من خود از یزید بهترم، گویی این آیت از كلام مجید نشنیده بود: «قل اللهم مالك الملك توتی الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدك الخیر انك علی كل شی ء قدیر». [21] .
و یزید چوبی از خیزران در دست داشت و آن چوب بر لب و دندان امام می زد و
می گفت: حسین را لب و دندانی نیكو بود، [22] ابو برزه اسلمی گفت: وای بر تو ای یزید! خدای داند كه بسی دیدم كه رسول همین لب و لبهای برادر او حسن را می بوسید و می مكید و می فرمود: شما هر دو سید جوانان اهل بهشت باشید و بر كشنده ی ایشان بسی نفرین می كرد. یزید در خشم شد و بر افروخت و بفرمود تا او را بیرون كشیدند و براندند. [23] .
[1] عمامه.
[2] ابن زبعري از كفار قريش و نامش عبداللات بود و چون مسلمان شد، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم او را عبدالله نام نهاد ابن زبعري اين اشعار را در جنگ احد سرود. مؤلف ناسخ التواريخ مي نويسد: بيت اول و آخر اين اشعار از ابن زبعري است و باقي را يزيد انشاد كرد.
[3] اي كاش پدرانم در نبرد بدر مي بودند و ناله ي خزرجيان از ضربت نيزه ما را مي ديدند.
[4] اگر اين را مي ديدند مي گفتند شاد اي يزيد! دست و را درد مباد.
[5] نيم از خندف اگر نستانم
كينه ام ز آل نبي بي ترديد.
[6] بازي هاشم و ملك است و جز اين
خبري نامد و وحي نرسيد.
[7] ما گرفتيم از علي خونهايمان
ما بكشتيم فارس شير ژيان.
[8] اللهوف: قوم.
[9] آنقدر سرور از آنان كشته ايم
تا برابر باشدش با جنگ بدر.
ر.ك: اللهوف ص 214، مقاتل الطالبيين ص 123، 122؛ الفتوح ص 915.
[10] پاره.
[11] عيب و ننگ.
[12] اكنون ركاب مرا از زر و سيم پر ساز كه من آن سرور پاك را كشته ام.
[13] بهترين و گرامي ترين كس را از لحاظ مادر و پدر و اصل و نژاد كشتم.
[14] الفتوح ص 916.
[15] در برخي منابع، اين بيت به اين صورت آمده:
يفقن (نفلق)هاما من رجال اعزة
علينا و هم كانوا اعق و اظلما
مي شكافند (مي شكافتيم) سرهاي مرداني بزرگ و عزيز ولي ايشان نسبت به ما نافرماني و ستم كردند. و معناي مصراع دوم از اين بيت داخل متن= چنين مي شود، و حال آنكه عفيفترين و صبورترين بودند.
ر.ك: تجارب الامم ج 75/2؛ طبري ج 340/3؛ ارشاد ص 246؛ عقد الفريد ج 123/5.
[16] جايگاهي والاتر از ما نزد خدا دارند و در همه ي امور برتر و با افتخارترند.
[17] اتفاقا.
[18] گذشتن، مردن.
[19] برجستن، پريدن.
[20] هر كس همپيماني را بكشد من روز قيامت دشمن او خواهم بود. در بحارالانوار به جاي قتل، ظلم آمد است، ج 21/74.
[21] آل عمران، 26 «بگو اي خداوند! كه فرمانروايي تو راست، هر كه را خواهي فرمانروايي دهي و از هر كه خواهي فرمانروايي بستاني؛ هر كه را خواهي عزيز گرداني و هر كه را خواهي خوار سازي، خوبي به دست توست، و تو بر هر چيزي قادري».
[22] اللهوف ص 214؛ اعيان الشيعه، ج 616/1، مقاتل الطالبيين ص 122 و 123.
[23] همان منابع.